چشمان زاغی دارد، و دست راستی که معلول است.‌ یک‌دستی موتورات را می‌آورد پایین.
دست راست که نه نیمه راست بدنش بی حس است مثل نیمکره راست مغز من ! که هنگام عبور، پای چپم می‌لنگد.
چشمان زاغی دارد و ده سال تمام برای رفتن به خیابان اصلی باید زل بزنم توی چشمان روشنِ ریزش، و ناخودآگاه سرم را بیندازم پایین.
چشمان زاغی دارد، با نیمه راست بدنی که لمس است و زبانی خاموش از گفتن اسرار...
موتورسازی‌اش بوی خوبی می‌دهد؛ از جنس بوی ساحل صور، بوی اهواز و پاوه...

ده سال است از جلوی موتورسازی مرد چشم‌زاغ رد می‌شوم
و من..
.ده سال است جلیلِ نقاد را دیده ام و نشناخته ام. همیشه فراری.
جلیل نقاد، هم‌رزم چمران را؛ سردسته اراذل موتورسوار شکارچی تانک.
ده سال است مرد چشم‌زاغ را با یک دست معلول و بدن لمس و زبان خاموشش می‌بینم و عطری که دارد.
ابهتش یادگار مردان است که نمی‌شود به او خیره ماند.
جلیل جانباز 70 درصد ، یک‌دستی موتورات را می‌آورد پایین، بدون سهمیه بنیاد و کمک کسی.لابد چون زبانش لال است و دستش از مسئولان، کوتاه...